
بنام اهورا که هرچه دارم از اوست
یه حسی دارم
مثله اوون حسی که درخت داره موقعی که میخوان تنش رو با اره بزنن
من رو با اره میزنن اما کسی نمیبینه
این خیلی دلگیره
همه میترسند بعد از مرگ فراموش بشند اما سخت تر اینکه ادم تا زندس فراموش بشه .
من فراموش نشدم اصلا
این برای بزرگترامون بود رسما
به چی فکر میکردم ولی الان چی شده
درخت بزار تنت رو بزنن راحت بشی
تو که یه عمره داری مفت به زمین اکسیژن میدی
بزار همشون برن زیر تو خاک بخورن
اینجا حداقل غم نخورن
حال من حال عجیبیه
مثله اینکه داریم میریم طرف مجیدیه
ولش کن بزار باز یاورم فریاد بزنه :
قصه های مادر بزرگ ایینه ی خود منه
طلسم جادوگر باید با دست های تو بشکنه
با دست های رفاقته تاریکی وحشت ندارهههههههههههه ..........
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: (درخت غمگین ),
